بــــرای ِ هــر کـس کـه رفــتـنی سـت ،
فــــقـط بــــایــــد ..
کنــــار ایــستــاد ..
و ..
راه بـــــاز کـــــرد !
بــه هـمـیـن ســـادگــــی !



تاريخ : دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, | 20:46 | نویسنده : آرمان رسنمی |

درد مـــــن چشمـــــانـــی بــــو د
کــه بــه مــن اشکــ ! هدیـــه میــــداد و بــه دیگــــران چشمــــــــکــ ـ ـ  ـــ !‬



تاريخ : دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, | 20:46 | نویسنده : آرمان رسنمی |

به بعضیا باید گفت :
شما سیرابی گاوم نیستی چه برسه به جیگر ما !!!



تاريخ : دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, | 20:46 | نویسنده : آرمان رسنمی |

هر چقدر
عطـــرت را عوض کنی
باز هم تنـــت،
بوی کثیف خیـــانت را میدهد…
عزیز لعنـــتی ام…



تاريخ : دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, | 20:44 | نویسنده : آرمان رسنمی |

شب ها
به وقت خواب
از طرف من
وجدانت را ببوس
اگر بیدار بود … !



تاريخ : دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, | 20:44 | نویسنده : آرمان رسنمی |

محبت هایت را شمردم !
درست بود اما این عشقت را پس بگیر ، گوشه ندارد …



تاريخ : دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, | 20:43 | نویسنده : آرمان رسنمی |

بعضیا هم مثه این دیوارای تازه رنگ شده میمونن ؛
فقط هستن ولی نمیشه بهشون تکیه کرد ،
اگرم تکیه کنی سر تا پای خودتو کثیف کردی …
.



تاريخ : دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, | 20:42 | نویسنده : آرمان رسنمی |

تمام زندگی ام را میدهم که برگردی
و همین که برگشتی بگویم:
“دیگر نمی خواهمت گــ ــمــ ــشــ ــو”
.



تاريخ : دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, | 20:42 | نویسنده : آرمان رسنمی |

شاید راه رو عوضی برم،

اما...

با یه عوضی راه نمیرم!!!



تاريخ : دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, | 20:41 | نویسنده : آرمان رسنمی |

شاید راه رو عوضی برم،

اما...

با یه عوضی راه نمیرم!!!



تاريخ : دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, | 20:39 | نویسنده : آرمان رسنمی |

نمی خواهد مرا «عاق» کنی؛

همین که نگاهت رنجیده باشد؛

دنیای من، جهنم است …!



تاريخ : دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, | 20:34 | نویسنده : آرمان رسنمی |



من از اعدام نمیترسم!

نه از “چوبش” نه از “دارش


من از پایان بی دیدار میترسـم



تاريخ : دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, | 20:34 | نویسنده : آرمان رسنمی |
 
این پست رو حتما حتما بخونید
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست.
 
میگن عروس رفته تو اتاق
 
لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته،
 
در را هم قفل کرده. دامادسروسیمه پشت در راه
 
میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه.مامان بابای
 
دختره پشت در داد میزنند: مریم ،
 
دخترم ، در را باز کن.مریم جان سالمی ؟؟؟
 
آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده
 
در رو می شکنه میرند تو.مریم ناز مامان بابا
 
مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده.
 
لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ،
 
ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه
 
نگاه می کنند. کنار
 
دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده.
 
بابای مریم میره جلو
 
هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ
 
را بر میداره، بازش
 
می کنه و می خونه :
 
 
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو.
 
آخه اینجا آخر خط
 
زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه
 
همیشه آرزوت همین
 
بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو
 
حرفام ایستادم. می بینی
 
علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
 
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم
 
حرفای تو را می
 
شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم
 
یا تو یا مرگ، تو
 
هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی
 
تو کجایی؟! داماد
 
قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری
 
داره لباس
 
عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت
 
تا آخرش رو
 
حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت.
 
حالا که
 
چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ،
 
همه زندگیم مثل یه
 
سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد،
 
یادته؟! روزی
 
که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟!
 
نقشه های آیندمون، یادته؟!
 
علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه
 
زندگیشون بودیم پا روی
 
قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه
 
پرتت کرد بیرون که اگه دوستش
 
داری تنها برو سراغش.
 
 
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری
 
اسمشو بیاری. یادته اون
 
روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه
 
می کنی چشمات قشنگتر
 
می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام
 
به اندازه کافی قشنگ
 
شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر
 
غریب که چشمات تو
 
چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه
 
تو چشمام. روزی که
 
بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم
 
که دستاش خالی
 
بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من
 
تو نگاه تو بود نه تو
 
دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم
 
یا تو یا مرگ. پامو از این
 
اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم
 
ببینم بجای دستای
 
گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین
 
جا تمومش می کنم.
 
واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی
 
می دیدی رنگ قرمز
 
خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای
 
نوشتن ندارم. دلم ب
 
رات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح
 
چشمات پیشه رومه.
 
دستمو بگیر. منم باهات میام ….
 
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر
 
جنازه ی دختر قشنگش
 
ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت
 
بهت زده و داغدار پشت
 
سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در
 
یه قامت آشنا می بینه.
 
آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه،
 
صورتش با اشک یکی
 
شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی
 
حرفها توش بود. هر دو
 
سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود.
 
پدر علی هم اومده
 
بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه
 
پسرش به قولش عمل
 
کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و
 
کتاب عشق علی و مریم
 
بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده
 
و اشکای سرد دو مادر
 
و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده
 
گذر زمانه و آینده و باز
 
هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

 



تاريخ : دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:, | 16:26 | نویسنده : آرمان رسنمی |

دراوج یقین اگرچه تردیدی هست 

درهر قفسی کلید امّیدی هست

چشمک زدن ستاره درشب یعنی 

توی چمدان ماه خورشیدی هست



تاريخ : یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:, | 10:14 | نویسنده : آرمان رسنمی |

ای دوست ماهمانیم که بایاد تو مستیم هنوز 

ازدوری توجام به دستیم هنوز

درخلوت خود یاد ما باش که ما

درخلوت خود یادتوهستیم هنوز



تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, | 11:57 | نویسنده : آرمان رسنمی |

به خداعشق به رسوا شدنش می ارزد  

 به مجنون وبه لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مراواکن ونامی بنویس 

سند عشق به امضا شدنش می ارزد

گرچه من تجربه ای ازنرسیدن هایم 

کوشش رودبه دریاشدنش می ارزد



تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, | 11:48 | نویسنده : آرمان رسنمی |

این دخترایی که چشاشون همیشه یه رنگهــ

اینا که آل استار میپوشند جای کفش پاشنه بلند

اینا که نگران پاک شدن رژ لبشون نیستنــ

اینا که صورتشون رو نقاشی نمیکننــ

اینا که تو بازی وسطی رو چمنا غلت میزننــ
اینا که بی خیال به نگاه دیگران شادی میکننـــ

اینایی که همیشه موهاشون یه رنگهــ

اینایی که صداشونو الکی نازک نمیکنن و خودشوننــ

اینایی که از جک و جونورای کوچولو نمیترسن عالم و آدمو خبردار نمیکننــ

اینا که کیف دستیشونو عین مادمازلا نمیگیرن دستشونو عین مانکنا راه نمیرنــ

اینا که یه کوله میندازن رو دوششونو میزن تو خیابونا

اینا که زیر بـارون راه میرن و نگران پاک شدن آرایششون نیستنــ

اینایی که خیلی سـادن. . .

قـدر اینا رو بدونید. . .
سپاس از حضورتون

 مال ما از اینا بود قدرشو ندونستیم پرید!

شما قدرشون رو بدونید اگه یه دونه از اینا واسه خودتون دارید.



تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, | 11:44 | نویسنده : آرمان رسنمی |

*به نام خدا*

مرا دریاب

تو ای تنها ترین شاهد

تو ای تنها در این دنیا و هر دنیا

به جز تو آشنایی من نمی یابم

به جز تو تکیه گاه و هم زبانی من نمی خواهم

مرا دریاب

تو می دانی که من آرام و دل پاکم

ومی دانی که قلبم جز به عشق تو

و نام تو

و یاد تو

 نخواهد زد

و می دانی که من نا خوانده مهمانی در این ظلمت سرا هستم

مرا دریاب

که من تنهاترین تنهای بی سامان این شهرم

مرا بنگر.....مرا دریاب

قسم به راز چشمانم

به اقیانوس رویایم

به رنگ زرد به رنگ بی وفایی ها

به عشق پاک به ایمانم

به چین صورت مادر

به دست خسته ی بابا

به آه سرد تنهایی

به قلب مرده ی زاغان

به درد کهنه زندان

به اشک حسرت روحم

به راه سر به مهر سینه اسبم

اگر دستم بگیری و از این زندان رها سازی

برایت عاشقانه شعر خواهم گفت

همین یک قلب پاکم را

وروح بی قرارم را

که زندانی ست

به تو ای مهربان تقدیم خواهد کرد.....



تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, | 11:41 | نویسنده : آرمان رسنمی |
  • وی مارکت
  • سپهر نما